زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در ورود کاروان به کربلا
خیمهها را کردهام بر پا، امان از کربلا داغـدارم میکـند اینجـا، امان از کـربلا بوسه میزد مادرم زهرا مرا با گریه و مضطرب میگفت با بابا! امان از کربلا رأس من بر نیزه خواهد رفت پیش خواهرم میشود انگـشـترم پیـدا، امان از کـربلا میخورد تیر یل افکن حنجرِ شیرخوارهام جایِ یک قطره از این دریا، امان از کربلا میبـرم تا خـیمهها شهزادهام را در عبا لرزه میافتد بر این پاها، امان از کربلا میرسانم با سرِ زانـو خودم را عـلـقـمه میرود از دستِ من سقّا، امان از کربلا در دلِ گودال، غرق خون میافتد پیکرم میشود بالا سرم دعـوا، امان از کربلا میدوَد گریان رقیه روی بوتههای خار شعله میگیرد لباسش را، امان از کربلا یک به یک «سر»ها به غارت رفته! صف میایستند نیزه داران عصر عاشورا، امان از کربلا! |